گنجشكك اشي مشي

زبان عشق تو گویاتر از زبان عشق من است

  آمدم مهد ،دنبالت. افسانه جون،لباس هات را تنت کرد. با نگاهم قربانت می شدم . تمام راه را دویده بودم تا دیر نرسم. اصلا دلم تنگ شده بود برای چشم‌های سیاهت. راه افتادیم. دست نازک و ظریفت توی دستم بود. باهات حرف می زدم... گفتم: مانلی!  امروز  خیلی دلم برات تنگ شد. باهام حرف بزن . دلم  برای صدات تنگ شده. چیزی بگو عزیزی ...   هیچ نگفتی.  یکباره اما لب های کوچکت را  نرم و آرام لمس کردم روی دستم. دستم را  می‌بوسیدی. خم شدم. بوسیدمت با عشق. گفتم: دستمو نبوس جوجو! باهام حرف بزن. بار دیگر ،بوسه ی پری وارت را رو...
18 دی 1390

رقابت با باران

  صميمي ترين دوست تو دختري به نام باران است.دختري با چشم هاي روشن و موهايي بور. قرار  گذاشته ايم همراه تو و باران و مامانش برويم نمايش.مي خواهم از اولين دوست دوران كودكي ات بيشتر خاطره داشته باشي. وقتي مي خواهم برايت لباس بخرم دست روي چيزهايي مي گذاري كه من به تن باران ديده ام.يك رقابت زيباي دخترانه در نوع خودش.  
18 دی 1390

تقصیر من نبود

  مهد قبلی (مهد نگین ) را خیلی دوست داشتی. خو کرده بودی به آنجا. هر بار که می رساندمت به مهد، با شوق و آغوش باز ،وارد مهد می شدی و نگران ماندن و رفتن من نبودی. الهام و باران را خیلی دوست داشتی. حتی احسان و پارسا را که می گفتی اذیتت می کنند. من اما مجبور شدم مهدت را عوض کنم  و مجبورت کردم این تغییر غیر دلخواهت را بپذیری. راه طولانی بود. باید به دندانت می گرفتم تا برویم و برگردیم. خسته می شدم و تو را هم خسته می کردم. به خودم حق دادم، با وجود دلبستگی و وابستگی ات تصمیم بگیرم و مهدت را عوض کنم. برای من بهتر شده است. از آوردن و بردنت خسته نمی شوم. مهد جدید ،نزدیک خانه است. با عجله خودم را می رسانم و ب...
18 دی 1390

مادري به نام مانلي

  غرق بازی بودی با میلاد. کنارتان نشسته بودم. بالش مرا گذاشته بودی زیر سر علی . همان عروسکت که از همه بیشتر دوستش داری. خسته شده بودم از نشستن و خواندن . خواستم دراز بکشم و نگاهتان کنم. بالشم را آرام از زیر سر علی برداشتم. آمدم که بگذارمش زیر سر خودم.صدای جیغت مرا به خودم آورد. -علی از خواب بیدار می شه.بالششو برندار.... بالش علی را بهت دادم تا بگذاری زیر سرش. گرفتی و سر علی را روی بالشش گذاشتی. بعد بی توجه به من و نگاهم ،بازی با میلاد را از سر گرفتی. علی جدی تر از آن است که من بالشم را از زیر سرش بردارم. و تو جدی تر از آنکه حتی وقت خوردن خوشمزه ترین بستنی عالم، مادری کردن در حق علی از یادت برود. این لحظ...
3 دی 1390
1